بیماری لاعلاج داشتم. میخواستم خودکشی کنم؛ جرأت نداشتم. پول دادم تا مرا بکشند.
پاسبانها با بازپرس قتل آمدند. بازپرس گفت خودش است. چهقدر دنبالش گشتیم. کیف زن را گشتند. کارت ویزیت زن بیرون افتاد. هر کس را که بخواهید میکشیم، با نازلترین قیمت.
این بار نوبت خودش بود.
ترجمه اسدالله امرایی